سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

نرگس فرنگی نسب هستم، سنم 54 ساله،دارای 2 فرزند هستم، پسرم محمد و دخترم مریم.

قبل از ماه رمضون گردن درد شدیدی گرفتم وقتی دکتر رفتم گفت سینه زیت و چرک خشک کن های متفاوت داد خوردم.درد ملایم تر شد از  ماه رمضون بود که چشمم احساس کوچیک شدن کرد آمدیم تهران ،وقتی که می نشستم برای صحبت کردن یک دفعه صورتم حالت کجی پیدا می کرد، لبم کج می شد، چشمم کوچیک می شد، دیگه از همین جا شروع به مداوا کردم.

                                                  

                                                      برادر زن شفا یافته

    کما کان قرص هایی بهش دادن و عکس ازش گرفتن و گفتن این خونش رفسنجان باید بره.
فرستادنش رفت رفسنجان و بهش هم گفتن که اگه مشکلی برات پیش اومد پیش دکتر های کرمان یا رفسنجان برو . ایشون رفت ولی بجای اینکه بهبود پیدا کنه بد تر شد .

                                                    

                                                       زن شفا یافته          

تشنج از نوک پام شروع میکرد به گرفتن و دیگه خودم هیچی احساس نمی کردم، که دیگه بقیه می دونن که من چه جوری بودم.

                                                       

                                                     زن برادر شفا یافته

شدیدا خودش رو به زمین میکوبید به طوری که هر قسمت از بدنش رو یکی می گرفت ، دست هاشو یکی ،پا هاشو یکی ، سرش رو یکی و همین طور کمرش رو یکی میگرفت.بعد از اینکه این حالت تموم می شد کوبیدنش تموم میشد شروع می کرد به خنده های شدید، حدود چند دقیقه می خندیدو اول با انگشت نشون می داد ، هر نفر رو نشون می داد که داشت به اون می خندید ، نفر بعدی رو نشون می داد که ما بعدا ازش سوال می کردیم که اون حالت ما رو نشون می دی ما رو می بینی ، می گفت هیچی نمی بینم ، خنده هاش که تموم می شد شروع می کرد به گریه کردن.

                                                  

                                                     زن شفا یافته         

دوباره تزریق انجام دادم نرمال در اومد دیگه نوار های مختلف ازم بر داشتن ولی دیگه پیش مغز و اعصاب نفرستادن پیش اعصاب و روان دکتر خالقی در رفسنجان رفتم که گفتن که  یک نوع عصب خیلی شدیدی به شما وارد شده که  این چنین موردی براتون پیش اومده ولی به این زودی خوب نمی شین مدتش طول میکشه که تا وقتی خوب بشین.

                                                   

                                                  برادر زن شفایا فته

در مجموع حرف های که من فهمیدم گفتن آقا این هیچ راهی نداره باید بذارن خودش خوب شه ، گفتیم پس این قرص ها چیه گفتند مال ضد افسردگی و این جور چیز هاست.

 

                                                 زن برادر شفا یافته

و بعد از هر چند دقیقه ای یک دفعه به هوش میومد و خیلی جالب اینکه تو اون حال فقط به فکر حجابش بودکه آیا مردی اینجا نبود روسری من کنار نرفت و بلا فاصله می پرسید زن داداش نمازم رو خوندم می گفتم آره یا نمازت رو خوندی یا نخوندی که بالا خره کمکش می کردیم که بعد از یک ربع که حالش جا میومد حالت خمیده یا چهار دست و پا تا آشپز خونه می بردیمش که وضو بگیره و بیاد نمازش رو بخونه.
تشنج به شدت زیاد شد دقیقا هر یک ساعت به یک ساعت می گرفت که ما همه می دونستیم و دور جمع می شدیم ، و بعد از اون شد هر نیم ساعتی یکبار که دیگه خیلی شدت پیدا کرد.

نکته ی جالب اینکه در همه ی حالات امام زمان عج را به یاد داشتند و به ایشون متوسل می شدند و ایشون رو صدا می زدند.

 

                                                 زن شفا یا فته

احساس عجیبی پیدا کرده بودم گفتم ای خدا من قابل این جا ام (جایی که معلولان وبیماران روانی د رآنجا هستند) من اومدم این مریض ها رو ببینم که خودم رو بهتر بشناسم یکی دست میزد یکی می خندید ، جای خیلی عجیبی بود ، هیج جاش شیشه نداشت باور کنید قفل های چند کیلو یی به هر دری آویزون بود.
گفتم خدا یعنی جای من اینجاست دیگه شروع به گریه کردن کردم.
اگر قابل بدون خدا به حسا ب من خواهر شهیدم ، بالا خره شهیدم به ما بایستی نظری بکن.
خیلی متوسل به ائمه می شدم

         تو را دارم چه غم دارم                              به عشق تو گرفتارم ابا صالح

 

                                                 زن شفا یافته

خواب دیدم که آقای قد بلندی اومدن با رویه ی سبز اومدن نقاب سبز به چهره داشتند یک کاسه ی طلایی اوردند گفتند که از این آب بخور گفتم نه آقا من آب نمی خوام گفتن که نه بخور گفتم که نه من آب احتیاج ندارم اونموقع همسرم از شیفت شب تازه بر گشته بود می گفت دیدم دستت رو روی چونت زدی ولی اصلا به من اعتنایی نکردی می گفت من خوابوندمت بعدش تو خواب دیدم که آقا مشتش رو پر آب کرد پاشید تو صورتم.
بلند شدم مادرم رو صدا زدم گفتم ببینید که صورت من خیس ، ببینید آقا منو شفا داده.
آقا چند روز دیگه به من قول داده که منو ملاقات کنه تو جمکران.
با خواهرم و برادرم و مادرم و بقیه به جمکران رفتیم.
تو راه قم دو دفعه حالم بد شد ومن رو حرکت می دادن من اصلا نمی تونستم راه برم.
تو حرم حضرت معصومه رفتیم که زن داداشم زیارت نامه رو خوند منم یه جورایی تکرار کردم بعد به خواهرم گفتم آبجی میشه منو امام زمان شفا نده و گریه کردن که خواهرم به من گفت به خدا توکل کن.خب حالا میری می بینی.

بعد به سمت جمکران اومدیم که تو راه جمکران هم یک دفعه حالم بد شد.بعد که از ماشین پیاده شدیم تا حرم مسافت خیلی کمی بود که من رو برادر و زن برادرم تا اونجا بردن که چند دقیقه طول کشید.

وارد حرم شدیم که زن برادرم به من گفت سلام بده.دستم رو روی سینه ام گذاشتم و گفتم :

                                         السلام علیک یا صاحب الزمان

بعد دیگه هیچی احساس از این دنیا نکردم.

وارد صحن که شدم یک دفعه سر جام خشکشدم که نفهمیدم بعد از چند وقت ولی یک آقای قد بلند دقیقا مثل همون خوابی که چند روز پیش تو رفسنجان دیده بودم ، ولی ایستاده به خیلی قامت بلندی پا به پام گذاشت خوش آمد گفت وگفت خوش آمدی.

گفت برو ، گفتم به خدا آقا نمی تونم پا هام چنگ ، گفت میگم برو ، گفتم آقا من نمی تونم برم ، گفت بدو ، همین که گفت بدو یک دفعه به خودم اومدم ، دیدم اصلا یک توان دیگه ای به من وارد شده ، دیدم پا هام صاف ، یک مرتبه گفتم زن داداش نگاه کن نگاه کن ببین آقا به من گفته خوش اومدی، نگاه کن آقا داره به من میگه بدو.

 

اصلا قابل بیان نیست که بگم چه جوری، همین که گفت بدو دیدم اون ضعف از بدنم رفت ، پاهام قشنگ صاف شد.

 

برادر ایشون میگه: من یک دفعه دیدم که این دوید من گفتم دوباره این حالش بد شد به من گفت داداش ببین آقا منو خوب کرد . دیدم دادزد گفت داداش ببین دستام خوب شد، گفت این پاهام خوب شد ببین زبونم خوب شد. این سه تا رو که به ذهن من تدائی کرد. دیگه ما خودمون هم نفهمیدیم که چی شد که خانوم ها اون ور هم امدند این رو بردنش بالا.


وقتی من رفتم دیدم مردم افتادن رو سرم ولی قبلش به زن داداشم گفتم که اگه من خوابم برد منو بیدار نکنید.

 

 دوست دارم نیگات کنم یه بار تو دنیا آقا جون  
                                 چی میشه جمالت رو کنم تماشا آقا جون

 مگه چیزی کم می شه یه رو سیاه نیگات کنه        
                                  با یه جرعه کم نمی شه آب دریا آقا جون

به جون حسینی که هر دو تامون دوسش داریم   
                              واسه دیدنت نمی شناسم سر از پا آقاجون

  به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن         
                           یه سرم به من بزن ای خوب خوبا ای آقا جون

دلم و گره بزن به تار زلف خوشگلت                     
                                   تا بشه از کاره قلبم گره ها باز آقا جون

غرق منتم کن و  یه دستی رو سرم بکش          
                                 تا منم در بیارم سری تو سر ها آقا جون

 

قبلا گفته بودم که اگه من خواب رفتم کسی منو بیدار نکنه.به زن داداشم گفتم خوابم میاد گفت بخواب ، خوابیدم دیدم دوباره همون آقا به خدا قسم اگه بخوام یک کلمه دروغ بگم دیدم همون آقا بدون جوراب زانو به زانو رو به روم نشستند ، دیدم خرمایی دادن دهنم گفتند بخور ، دیدم این خرما هسته نداره گفتم که آقا این خرما چرا هسته نداره ، گفت تو بخور. ولی در صورتی که زن داداش من به من تا اون موقع نگفته بودن که میوه های بهشتی هسته ندارند.طعم اون خرما تو این دنیا نیست .

نمی دونم آقا به چی نگاه کرد به آبروی خانواده ام یا برادر شهیدم چون اصلا من لیاقتش رو نداشتم و اصلا فکرش هم نمی کردم که خوب بشم فکر می کردم که دیگه همه منو به عنوان یک نرگس دیوونه می بینن.

یا مهدی همینطوری که این زن را شفا دادی همه ی مریضا رو را شفا بده .الهی آمین


--------------------------------------------------------------------------------


پروردگارا به حق آبروی حضرت فاطمه ی زهرا مادر امام زمان (عج) در ظهور مولا و سرور ما تعجیل بفرما.الهی آمین




موضوع مطلب :
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 280
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 162355

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools